-
متعجم
دوشنبه 14 فروردین 1396 21:19
جالبه که یه وبلاگ نیمهمتروکه هنوز هم بازدیدکننده داره
-
Modify
چهارشنبه 2 تیر 1395 16:34
هفته سوم آذرماه 94 و شادترین و زیباترین لحظات سی سال گذشته ام... جایی غیر از ایران همراهِ دورِ محبوب ترین انسانی که تا کنون شناختم... . 94 را بسیار دوست دارم بخاطر همان اتفاق شگفتانگیزش... اکنون دقیقا 6 ماه از آذرماه میگذرد و 9 ماه از شهریورماه. پست های این وبلاگ را میخوانم و نمیشناسم نگارنده آن را. گویی از زبان شخص...
-
Take it easy
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 17:45
صفحه به صفحه دفتر حیات آدمی درس است و تجربه. اینجا هم روایتی ست از یک تجربه! که از تاریخ زندگی من پاک نخواهد شد. من نیز سودای حذف آن را ندارم. زین پس زندگی را بسیار راحت تر از قبل میگیرم! (این جمله گرته برداری از Take it easy است) گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگردد جهان بر مردمان سختگیر شاید هم سختکوش!
-
نقل قول
چهارشنبه 15 مهر 1394 14:14
علامه جعفری حرف زیبایی میزند: "کار گردونهی منحصر حیات آدمی است". مادامی که گردونهی حیاتم در حال چرخیدن باشد، زندهام و حالم خوب است.
-
چرخم پیِ حق
یکشنبه 5 مهر 1394 13:47
دوباره چشم میگشایم و سعی می کنم زیبایی های دنیا را ببینم. من ظلم نکردم، دروغ نگفتم، کسی را به بازی نگرفتم و روح انسانی را نکشتم. من تنها اعتماد کردم و باور کردم و تلاش کردم ... تلاشی مذبوحانه که انرژیم را تحلیل برد... به فکر ساختن و احیای روزهای باقیمانده از سال 94 هستم... به فکر محقق کردن آرزوهایم... ف عزیز مرا...
-
قساوت
شنبه 4 مهر 1394 12:58
اکنون آنچه برایم باقی مانده، تنها حیرت از حجم قساوتی ست که یک انسان میتواند زیر نقابش پنهان کند... زندگی جاری ست...
-
ألَم یجدکَ یتیماٌ فآوی...
یکشنبه 22 شهریور 1394 12:56
چشم باز میکنم... نور صبحگاهی چشمانم را خیره میکند... نسیم خنکی از پنجره وارد اتاق میشود و پاها و بازوانم را نوازش میدهد... به آرامی زیر ملافه نازکی که نصف بدنم را پوشانده، میخزم... مثل تمام صبحهای دیگر مایلم باز هم بخوابم. چشمانم را میبندم... واپسین ساعات شب گذشته در ذهنم مرور میشود... احساس سرما میکنم......
-
خلأ
شنبه 21 شهریور 1394 15:23
حال آدمی را دارم که چندین بار اعدام شده و باز احیائش کردهاند. اعدامهای مکرر بدترین شکنجهای است که میشود برای کسی در نظر گرفت. در اعدام اخیر فکر کردم کار تمام است و باید به زندگی جدید در آن سوی فضای کنونی بیندیشم. اما ناگهان کسی مرا از تونل وحشتناک گذر از این دنیا به همین دنیا بازگرداند. الان زندهام. اما بینهایت...
-
نامه به جانان (1)
پنجشنبه 19 شهریور 1394 18:31
سلام مهربانم... ... ... ببین باز هم تا میخواهم با تو صحبت کنم زبانم بند میآید... دوست دارم بدانم در چه حالی عزیزِدلم... ببین چقدر پریشانم ... ببین که چقدر ویرانم... ببین که چطور زندگیم بیمعنا شد... چطور به تو نیندیشم... چطور میتوانی از من بخواهی که حتی به تو نیندیشم... من با خیال تو خوشترم تا با حضور افراد واقعی...
-
ا ز هجدهم تا هجدهم ... کابوس یا واقعیت ...؟
پنجشنبه 19 شهریور 1394 14:47
اینکه بخش اندکی از رویاهایت را چند صباحی زندگی کنی و بعد ناگهان به وضعیت قبلت پرتاب شوی کابوس وحشتناکی ست. مات و مبهوتم ... نمیتوانم آنچه بر من گذشته است را هضم کنم ... همه چیز برایم بیمعنا شده است ... ذهنم خالی است ... واژهها قبل از اینکه مسطور شوند از ذهنم سُر میخورند و در میروند. همه توانم را برای هر کاری از...
-
مرا به طوفان داده ای
یکشنبه 18 مرداد 1394 16:02
دو روز است که کمی دچار بهم ریختگی شدهام. نیاز به استراحت و آرامش دارم. در دو هفته گذشته فشار زیادی را تحمل کردهام. . دارم در لاک افسردگی فرو میروم. گاهی خشمگین میشوم از خودم و دیگران... دلم میخواهد فریاد بزنم... دلم میخواهد همه آثار را از بین ببرم... گاهی آرامم و غمگین، و میگویم مهم نیست... میگذرد. گاهی فکر...
-
پیدا شو شعله کن جان پروانه را
شنبه 17 مرداد 1394 12:26
با تو ام پنجره هان! رونق این خانه چه شد؟ آن زن دیوانه که رفت آن مردک دیوانه چه شد ؟ از مرد شب آواره بگو بگو خورشید شب اش کجاست ؟ از تسبیح عاشقانه ها بگو دانه به دانه چه شد ؟ آه خواب آلودگی بی تو در چشم عاشق نیاید تنها ماندم کسی جز تو شاید نشاید که آید پیدا شو شعله کن جان پروانه را عمر دیوانه دیری نپاید کجا میروی...؟...
-
محبوبم...! من درد تو را ز دست آسان ندهم
جمعه 16 مرداد 1394 00:41
حالم خوب است... بجز مختصری دلتنگی نگرانی دیگری ندارم. امروز عصر هم مجددا به املاکی های اطراف سر زدم اما مورد مناسبی پیدا نکردم. باید یکی دو روز در میان سربزنم تا بالاخره بهشتم را بیابم. امید دارم که پیدا می شود. فعلا عجله ای ندارم. می توانم تا اول مهر در همین بهشت بمانم. به سوپرمارکتی که همیشه از او خرید می کنم سپرده...
-
بهشت دیگری باید یافت
چهارشنبه 14 مرداد 1394 14:12
با اینکه همیشه مشتاق تغییر و تنوع هستم اما جابجایی خانه برایم بسیار سخت است. سال گذشته برای تغییر ندادن خانه خیلی پافشاری کردم اما بالاخره رخ داد, سختی جا به جا کردن لوازم کمتر از حدی بود که تصور می کردم و خانه نیز بسیار بهتر و راحت تر از مکان قبلی بود. اسم مجتمع قبلی که دو سال آنجا بودم, گلستان بود. آنجا با تمام سختی...
-
مرا زسخت جانی خود این گمان مبود
دوشنبه 12 مرداد 1394 01:46
به پیشنهاد ز بعد از اذان مغرب راهی حرم شدیم. دفعه قبل برای دیدن ح راهی حرم شده بودم. در تمام مسیر هر دو ساکت بودیم. میدان ص پیاده شدیم. به چند مغازه تعمیرات تلفن همراه رفتیم و من یک شارژر سفید برای تلفنم خریدم؛ دو هفتهای بود که شارژرم خوب کار نمیکرد. سری به نمایندگی ایسوس هم زدیم و آن تبلتی که قصد خریدش را داشتم، از...
-
به گیسوی کمندم چه حاجت...؟
شنبه 10 مرداد 1394 22:53
زیبایی گیسو را از آنِ یار میدانستم و میدانم. ده سال مراقبت کردم تا بیاید تا بیابمش تا بیابد مرا، تا ببیند... اگر در مرز سی سالگی هنوز نمیتوانم یار را از غیر یار تشخیص دهم، همان به که تمام درها را ببندم و مشغول خودم باشم. مرا دیگر به گیسوان بلند حاجتی نیست... کوتاهشان کردم... تمام!
-
گزارش به خاک یونان
جمعه 9 مرداد 1394 23:54
به خانه برگشتم, بعد از ۷ روز به خانه برگشتم. وارد خانه که شدم این جمله به طنز در ذهنم مرور می شد که: با دلی آرام و قلبی مطمئن رخت سفر بستم.... در سفر آشفتم! و باز با دلی آرام بازگشتم اما نه با قلبی مطمئن؛ تا گمشدهام را نیابم, تا نیمه ام را سخت در آغوش نکشم اطمینان قلب نخواهم یافت... چشمم به وسایل روی میز ناهارخوری می...
-
گنج عافیتت در سرای خویشتن است
چهارشنبه 7 مرداد 1394 12:06
همانطور که به همراه رفقا زیر آسمان شب، در هوای آزاد نشسته بودیم، متوجه حافظ شدیم...گویا از آن شبهایی بود که حافظ بیدار بود و معلوم بود در جمعمان حاضر است. همه چندبار نیت های مختلف کردیم و برای همدیگر به دیوان حافظ تفأل زدیم. بار اول در دلم به حافظ گفتم: بنگر وفای یاران که رها کنند یاری! حافظ گفت: از دیـده خـون دل همه...
-
دیوانگی
یکشنبه 4 مرداد 1394 23:13
قبل از ظهر از خانه بیرون رفتم. تحمل ماندن در فضای بسته را نداشتم. با زهرا در ایستگاه دروازه شمیران قرار گذاشتم. مترو مثل همیشه شلوغ بود. از دور دیدمش، روسری و مانتوی سبز زیبایی پوشیده بود. از لابه لای جمعیت خود را به او رساندم. گرم در آغوش کشیدمش. خیلی دلتنگش شده بودم. با هم به چهارراه ولیعصر رفتیم. از آنجا همانطور که...
-
مپرس حال مرا... جهنم ای شده ام...
یکشنبه 4 مرداد 1394 09:16
چه بر من گذشته است در این 8 روز ...؟ یارای گفتن ندارم ... ویرانی ... سکوت ... و دیگر هیچ
-
یک انقلاب ، یک شروع
جمعه 19 تیر 1394 17:53
ذهنم حسابی شلوغ شده است. بالاخره بعد از یک ماه و نیم گمشدگی و نازندگیگری!!! [واضع عبارت: خودم] دیروز انقلابی در خانه برپا کردم. و چینش وسایل را تغییر اساسی دادم. میز تحریر را به هال منتقل کردم و جای میز ناهارخوری و مبلها، تلویزیون و تختخواب همه را تغییر دادم. تا وقتی فضا برایم جدید است نشاط درونم سختتر از بین...
-
طرح به سامان شد... تا باد چنین بادا
دوشنبه 25 خرداد 1394 19:00
امروز بعد از یک ماه تلاش و اصلاحات متعدد، طرح اجمالی رساله ام به تصویب گروه آموزشی رسید...
-
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
جمعه 22 خرداد 1394 15:20
دوشنبه ساعات خوبی را با ص گذراندم. حضور این آدم در کنارم واقعا متفاوت و آرامش بخش است... همیشه دوست دارم ساعاتی که در کنارم هست کش بیاید اما برعکس ، به چشم بر هم زدنی میگذرد. سه شنبه مدیر آموزش زنگ زد و با ابراز تأسف گفت در آزمون تافل قبول نشدم. باورش برایم سخت بود. ابراز ناراحتی و تعجب کردم اما او بر صحت خبر پافشاری...
-
پیشه ام عاشقی ست
چهارشنبه 6 خرداد 1394 17:04
من هنوز هم به معجزه عشق اعتقاد دارم. می دانم روزی خواهد رسید که ناگهان آتش عشقی قلبم را گرم میکند و تا ابد باقی میماند. من پیشهام عاشقیست! *** دیروز قرار شد با یاسی کلاس speaking برگزار کنیم. قرار شد هر جلسه قسمتی از فیلم freinds را ببینیم و بعد در موردش به انگلیسی صحبت میکنیم. اولین جلسه برگزار شد. فیلم جالب و...
-
فریاد سکوت
جمعه 1 خرداد 1394 17:00
چه قدر زود ده روز گذشت. ده روز روی هوا، ده روز ثبت نشده، ده روز مدیریت نشده، ده روز از بین رفته... دوست داشتم بنویسم اما مسدود بودن بلاگفا رو بهانه کردم و ننوشتم. چه روزهایی گذشت... انگار دقیقا از روزی که خبری از ح نشد دیگر ننوشتم. یا نه از وقتی ز مهمانم شد، حضور برخی آدمها باعث میشوند لحظاتم را گم و خودم را فراموش...
-
بارش ذهن 2
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 16:24
دیشب ساعت 1 بامداد به رخت خواب رفتم اما هر چه چشمانم را بستم و سعی کردم بخوابم، خوابم نمیبرد. شاید گرمم بود. آخر از ترس سرما خوردن دو تا پتو انداخته بودم تا بتوانم پنجره را تا صبح باز بگذارم و از هوای لطیف و پاک شهر بعد از بارندگیهای فراوان بهره ببرم... بعد از نیمساعت تقلا برای خوابیدن گوشی را برداشتم و کمی تو...
-
بارش ذهن1
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 20:00
امروز اولین پله مهم نگارش رساله را بالا رفتم، طرح اجمالی را بالاخره کامل کردم و تحویل استاد راهنما دادم. یک ساعت بعد اصلاحاتش را به من دادند. خانه که آمدم اصلاحات را اعمال کردم. البته هنوز فصلبندی کامل نیست. بنابراین عناوین و سرفصلهای آثار هات را بررسی کردم و همه را نوشتم تا بتوانم با توجه به آنها سر و سامانی به...
-
افتان و خیزان می روم
جمعه 18 اردیبهشت 1394 21:12
- مثل رهرو خسته و تشنهای که راه را گم کرده، گاه از حرکت باز میمانم، ناامید می شوم و دلم میخواهد دنیا به پایان برسد و آسوده شوم از این همه تلاش مذبوحانه. خوشحالم که به خودم و احوالاتم آگاهم، این بهترین شانس من در زندگی است. می خواهم با خودم مهربان باشم. همه حالات و احساسات خودم را بپذیرم، این حالاتی که 28 سال است...
-
خداحافط بلاگفا! سلام بلاگ اسکای!
جمعه 18 اردیبهشت 1394 15:28
بالاخره بعد از سالها در فکر ایجاد وبلاگ بودن، روزی از روزهای اردیبهشت ماه هزار و سیصد و نود و چهار، وبلاگی در بلاگفا ایجاد کردم و چند روزی با اشتیاق مطالبی را نوشتم. اما در ششمین روز حیات وبلاگم، بلاگفا تعطیل شد و این تعطیلی حدود دوماه طول کشید. از آنجا که تمایل زیادی به نوشتن داشتم، چند بار به فکر ایجاد وبلاگ جدیدی...
-
پله ششم: زنده گی
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 23:00
اکنون دو سه روزیست که از پس سالها مردگی زنده شدهام. میخوانم، مینویسم، میبینم، میشنوم، میبویم و نفس میکشم. امروز ساعت 6:30 از انتظار و ذوق بیدار کردن ح خود به خود از خواب بیدار شدم، دستم را آهسته از تخت به سمت زمین بردم و در حالی که رمقی در دستم نبود تلفنم را از روی زمین برداشتم و نگاه کردم تا مطمئن شوم هنوز...