من هنوز هم به معجزه عشق اعتقاد دارم. می دانم روزی خواهد رسید که ناگهان آتش عشقی قلبم را گرم میکند و تا ابد باقی میماند. من پیشهام عاشقیست!
***
دیروز قرار شد با یاسی کلاس speaking برگزار کنیم. قرار شد هر جلسه قسمتی از فیلم freinds را ببینیم و بعد در موردش به انگلیسی صحبت میکنیم. اولین جلسه برگزار شد. فیلم جالب و طنزآمیزی بود. بعد از فیلم بیش از یک ساعت با هم صحبت کردیم. در آخر در مورد موضوعات دیگر هم صحبت کردیم. از شخصیتهایی گفتیم که برای یاسی سوژة خنده و مسخرهبازی هستند... یاسی شاد است و آزاد و رها می خندد...
***
امروز معصومه به اتاقم آمد، و مثل همیشه شروع کرد به بافتن حرفهای با ربط و بیربط. با بیحوصلگی گوش میدادم و سعی میکردم کارهایم را نیز انجام دهم. او بی اعتنا به بیاعتنایی من به وراجی ادامه میداد. انگار همین که گوشی در مقابلش هست، برایش کافی بود. حرف زد تا مثل همیشه رسید به بخش غر زدن و ابراز تنفر از زمان و مکان و شرایط. ترمزش را کشیدم. گفتم این حرفها را برای من بازگو نکن. گفت: «باشه. بیا بریم استخر!» گفتم من با کسی که مدام غر میزند استخر نمی روم. به شوخی گفت: «غلط کردم... غلط کردم دیگه نمیگم بیا بریم...».