با اینکه همیشه مشتاق تغییر و تنوع هستم اما جابجایی خانه برایم بسیار سخت است. سال گذشته برای تغییر ندادن خانه خیلی پافشاری کردم اما بالاخره رخ داد, سختی جا به جا کردن لوازم کمتر از حدی بود که تصور می کردم و خانه نیز بسیار بهتر و راحت تر از مکان قبلی بود. اسم مجتمع قبلی که دو سال آنجا بودم, گلستان بود. آنجا با تمام سختی هایش در نظرم واقعا گلستان بود, بعد که به خانه فعلی نقل مکان کردم، دیدم اینجا در قیاس با خانه قبلی بهشت است. فکر میکردم امسال دغدغه جابجایی نداشته باشم. اما چند روز پیش بدون هماهنگی قبلی زوجی زنگ خانه را زدند و گفتند میخواهند خانه را ببینند. بعد از تماس با صاحبخانه متوجه شدم قصد فروش خانهاش را دارد. خبر بسیار بدی بود. دقایقی مبهوت ماندم، زیرا این خانه برایم واقعا مطلوب بود.
گذشته از سختی جابهجایی آنچه کار را برایم سختتر میکند دلبستگی به خانه و خاطراتی است که در آن داشتهام. هر گوشه را که مینگرم خاطرات برایم تداعی میشود. دل کندن از اتاقم و پنجره زیبایش برایم سخت است. در این خانه سبک زندگی متفاوتی را تجربه کردم. اینجا خودِ خودم بودم و آنطور که میخواستم زندگی کردم. هر چند امید دارم که مکان بهتری پیدا میکنم و تجربههای زیباتری در خانه جدید خواهم داشت اما فکر میکنم وداع با خاطرات این خانه کمی زود بود. مرور خاطرات بغضی در گلویم ایجاد میکند. به یاد میآورم که همینجا روی تخت، کنار پنجره نشسته بودم که برای اولین بار در ف.ب با ح حرف زدم. و همینجا بود که برای بار اول و دوم و سوم و صدم... صدایش را شنیدم، همه در همین اتاق و آن هال اتفاق افتاد...
اکنون حدود یک ماه برای وداع با این خانه زیبا و خاطراتش و یافتن بهشتی دیگر فرصت دارم. روزهای اخیر به تمام املاکیهای اطراف سر زدم و تا الان از4 خانه بازدید کردم که هیچکدام مطلوب نبودند. میدانم که تنها در صورتی میتوانم با خیال راحت اینجا را ترک کنم که خانهای بهتر پیدا کنم و امید دارم که پیدا میکنم.