فریاد سکوت

چه قدر زود ده روز گذشت. ده روز روی هوا، ده روز ثبت نشده، ده روز مدیریت نشده، ده روز از بین رفته... دوست داشتم بنویسم اما مسدود بودن بلاگفا رو بهانه کردم و ننوشتم.

چه روزهایی گذشت... انگار دقیقا از روزی که خبری از ح نشد دیگر ننوشتم. یا نه از وقتی ز مهمانم شد، حضور برخی آدمها باعث می‌شوند لحظاتم را گم و  خودم را فراموش کنم.

[... صدای فن لپ تاپ آزارم می‌دهد...]

از همین دیروز و پریروز می‌گویم. عقب تر نمی‌روم:

من کسی را پیدا کردم که شبیه من است. او را از خودم بهتر و کامل‌تر و رشدیافته‌تر یافتم. دوست داشتم و دارم با او در مسیر زندگی همراه شوم. چنانکه در روزهای گذشته در ذهنم با او همراه بودم. حضور فیزیکی نداشت اما در تمام لحظه‌ها همراهم بود. 

فارغ از حقیقی بودن شناخت و احساس من اما اعلام صریح بی احساسی یک مرد به یک زن برای بی‌تفاوت شدن یا دست کم سکوت و در خود فرو رفتن آن زن کافی است...

دلم می خواهد بر بالای قله‌ای بروم و با تمام توان و به طور ممتد فریاد بزنم، فریادی که به گریه منتهی می‌شود...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد