دو روز است که کمی دچار بهم ریختگی شدهام. نیاز به استراحت و آرامش دارم. در دو هفته گذشته فشار زیادی را تحمل کردهام. . دارم در لاک افسردگی فرو میروم. گاهی خشمگین میشوم از خودم و دیگران... دلم میخواهد فریاد بزنم... دلم میخواهد همه آثار را از بین ببرم... گاهی آرامم و غمگین، و میگویم مهم نیست... میگذرد. گاهی فکر میکنم آیا افرادی هم بودهاند که با نه گفتنهای من به این حال و روز افتاده باشند...؟ شاید... .
مدام سعی میکنم از قضاوت پرهیز کنم. با خودم میگویم هر که بوده و با هر دلیلی و هر انگیزهای، الان تمام شده و من باید به فکر خودم باشم. از این وضعیت اصلا احساس خوشایندی ندارم. اوضاع جسمیام نیز نامطلوب شده است. نظم وقایع طبیعی بدنم بهم ریخته و این نشاندهنده ی این است که فشار وارده فرا تر از حد تحمل بوده است.
باید باز هم تلاش کنم... برای زندگی بهتر و آرامتر. برای خودم وقت مشاوره گرفتم. برای بازیابی نیروهای از دست رفته ام به کمک نیاز دارم. هنوز به لحاظ عاطفی زخمی بودم و ترمیم و تسکین نیافته بودم که زخم عمیقتری برداشتم. باید بیشتر مراقب خودم باشم.