افتان و خیزان می روم

- مثل ره‌رو خسته و تشنه‌ای که راه را گم کرده، گاه از حرکت باز می‌مانم، ناامید می شوم و دلم می‌خواهد دنیا به پایان برسد و آسوده شوم از این‌ همه تلاش مذبوحانه.

خوشحالم که به خودم و احوالاتم آگاهم، این بهترین شانس من در زندگی است. می خواهم با خودم مهربان باشم. همه حالات و احساسات خودم را بپذیرم، این حالاتی که 28 سال است همراه من است و گاه پرورش پیدا کرده و گاه افول نموده است. سخت است که بخواهم روی یک زیرساخت متفاوت یک بنای دیگر بسازم. و بسیار سخت تر اگر که بخواهم زیرساخت را عوض کنم. اما چون زنده هستم و زندگی ادامه دارد باید برای زندگی بهتر و خوش‌تر تلاش کنم. باید خودم را برای رسیدن به آرزوهایم بازسازی کنم. یکی از راه‌ها کتاب‌خوانی است. با کتاب عمیق می‌شوم. گویی با کتاب با خودم هم رفیق تر می‌شوم و دست دوستی به خودم می دهم و به پیش می‌روم.


- ن می‌گفت احساسی که دو روح نسبت به هم دارند می‌تواند تا ابد باقی بماند. آن علاقه و آن کشش می‌تواند تا ابد باقی بماند. گاهی با انتظارات بی‌جا، و یا از پیش منتظر تمام شدن بودن خراب می‌شود، و گاهی ملاقات و جذابیت نداشتن چهره‌ و ظاهر حجابی می‌شود بین ارتباط دو روح... ن حرف خوبی می‌زد. از داشتن دوست خوبی مثل ن خوشحالم.

 

- عشق می‌خواهم عشقی که دو روح در آن بهم بپیچند. عشقی که در آن دو روح حیران و نگران یکدیگر باشند، نه عشقی که دو کالبد را بهم جذب کند، نه عشقی که در آن حرف از چشمان شهلا و گیسوان کمند و قامت رعنا باشد. که این چنین عشقی دیرنپاید. چه خوب می‌گوید مولوی:

عشق‌هایی کز پی رنگی بود                      عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشق به کالبد عاشق را حقیر می‌کند. عشق به روح‌های زیبا، روح عاشق را هم زیبا می‌کند اما با عشق‌های کالبدی روز به روز روح کدرتر و خسته‌تر می‌گردد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد